پست بیست وششم رمان قدرت دریای من |azadeh97

ساخت وبلاگ
#پست_303 همه جونم آرزو شد..  تا نفس کشیدی انگار ..  نفسم برید تو سینه ..  ابرو باد و دریا گفتن ..  حس عاشقی همینه ...  نگاهِ دلخورم و به سختی از  نگاه خیره ش دزدیدم ...  با پایان آهنگ سعید با تمام عشقش پیشونیمو بوسید ...با لبخند روی پنجه ی پا بلند شدم و گونه شو بوسیدم...  برای یک آن چشمم به اهورا خورد و نگاهم با دیدن نگاه غضبناکش گرد شد ..انگار چیز عجیبی از ارمغان شنیده باشه ،با اخم وحشتناکی به چشماش نگاه میکرد ..ارمغان دستشو گرفت و بعد در حالی که دستپاچه شده بود سعی کرد آرومش کنه یکم حرف زد...نگاه اهورا با همه ی طوفانی بودنش به ظاهر آروم تر شد اما مشخص بود که ملاحظه میکنه ...آروم پلک زد و سر تکون داد ارمغان و کشید توی بغلش و با بوسه ی محکمی روی پیشونیش نگاهش و یکدور توی سالن چرخوند!!!  مبهوت به حالتاشون نگاه میکردم که سعید با خنده برگشت و ارمغانو صدا کرد همون لحظه نیلو و رامشم بدو بدو سمت من اومدن!  رامش در حالی که من و از کنار سعید این طرف میکشید و لبخند ظاهری ای به سعید میزد گفت :داداش یه دیقه خواهرمو قرض میدی ؟  سعید با لبخند گفت:  _ببرش  آبجی !..  منم لبخند ساختگی ای زدم و دست اون دو تا رو کشیدم اومدیم کنار..  صدای آهنگ دیگه ای بلند شد و باز همه ریختن وسط ..  بین اون همهمه آروم گفتم:  _چخبره؟؟!!  رامش با حالت سراسیمه ای گفت :  _ زیاد نپرس فقط گوش بده ستایش، ببین ارمغان یادش رفته بود قضیه ی رادمنش و به اهورا بگه ..نیلو داشته از کنارشون رد میشده اتفاقی شنیده..تازه الان فهمید اهورا ،در ثانی از نگاهای این پسره که نیلو میگه رادمنشه مشخصه مصمم هم هست داره قورتت میده لامصب!...یه کاری پست بیست وششم رمان قدرت دریای من |azadeh97...ادامه مطلب
ما را در سایت پست بیست وششم رمان قدرت دریای من |azadeh97 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghodratedaryayeman بازدید : 486 تاريخ : پنجشنبه 2 تير 1401 ساعت: 16:48

#پست_321 لبخند تلخی روی لبش نشست  تند تندبه معنی فهمیدن سرتکون دادو با حالتی که معصومیتش بغض گلوم و به طرز درد آوری تشدید میکرد به کت اسپرتش دست کشید و موهاش و مرتب کرد...خدایا دیگه نمیتونستم تحمل کنم رو به رامش گفتم :  _رامش راهنماییشون کن سمت سالن شام عروس دوماد ...  بعد سریع چرخیدم و دوئیدم تو...  پله هارو دوتا یکی به مقصد اتاق پرو بالا رفتم و همینکه رسیدم به اتاق با بستن در پشت سرم بغضم ترکید...  انقدر مظلوم بود که باورم نمیشد تونسته باشه اینهمه بی رحم باشه..  انقدر حرکاتش و حرف زدنش شیرین بود که منی که برادریشو با اهورا ندیده بودم دلم به حال شکافی که بینشون بود خون شد!..  حالا بیشتر درد دل اهورا رو حس میکردم، حالا میفهمیدم چرا انقدر عصبی شده بود ..حالا میفهمیدم چرا نسبت به آریا سکوت کرده بود...این بشر انقدر عجیب غمگین بود که محال بود دل زخمی اهورا هم با اون بزرگیش بتونه باهاش بد باشه!..  حالا میفهمیدم چرا یتیمیشو به روش نمی اورد ..چرا نمیذاشت کسی اسم اریا رو بیاره ..چرا انقدر با این خائن به قلبش نرم بود!..  به حال دل اهورا صورتم با اشک شسته میشد...دستمو جلوی دهنم گرفتم که صدام در نیاد!...  کوهِ غرورِ من ...چه دلِ بزرگی داشت!  حس و حالم عجیب بود...یکم که گذشت آروم شدم...به چشمای سرخم توی آیینه نگاه کردم...خوب بود ریملم ضد آب بود وگرنه تمام آرایشم خراب میشد...  دستی به صورتم کشیدم و یکم پلکامو روی هم فشار دادم تا سرخیش بره ..مطمئن که شدم از نرمال بود تقریبی ظاهرم رفتم بیرون ..توی اون تاریکی راه پله رو طی کردم و خودمو به سالن رسوندم...  نور سالن کمتر و رمانتیک تر شده بود و همه دو به دو مشغول رقص تانگو بودن ..& پست بیست وششم رمان قدرت دریای من |azadeh97...ادامه مطلب
ما را در سایت پست بیست وششم رمان قدرت دریای من |azadeh97 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghodratedaryayeman بازدید : 418 تاريخ : پنجشنبه 2 تير 1401 ساعت: 16:48

همراهای همیشگی قدرت, دریا سلام...

عزیزان ما تا زمانی که امکانش باشه مبنع اصلیمون تلگرامه و اول اونجا رمان رو ادامه میدیم سوای اینکه پستها اینجا هم آپ میشن ولی اگر دیگه امکان ادامه در تلگرام نبود مبنع اصلی ما میشه اینجا و اینستاگرام و در صورت ادامه دادن در اپلیکیشن های دیگه ما اعلام میکنیم❤

    دوووستووون داریمم 

     یا علی❤

 

پست بیست وششم رمان قدرت دریای من |azadeh97...
ما را در سایت پست بیست وششم رمان قدرت دریای من |azadeh97 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghodratedaryayeman بازدید : 590 تاريخ : شنبه 10 آذر 1397 ساعت: 21:41

        پست سی و دوم.....

 

پست بیست وششم رمان قدرت دریای من |azadeh97...
ما را در سایت پست بیست وششم رمان قدرت دریای من |azadeh97 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghodratedaryayeman بازدید : 503 تاريخ : شنبه 10 آذر 1397 ساعت: 21:41

     

   پست سی و سوم ....

پست بیست وششم رمان قدرت دریای من |azadeh97...
ما را در سایت پست بیست وششم رمان قدرت دریای من |azadeh97 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghodratedaryayeman بازدید : 2549 تاريخ : شنبه 10 آذر 1397 ساعت: 21:41

  

   پست سی و چهارم, 

پست بیست وششم رمان قدرت دریای من |azadeh97...
ما را در سایت پست بیست وششم رمان قدرت دریای من |azadeh97 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghodratedaryayeman بازدید : 2805 تاريخ : شنبه 10 آذر 1397 ساعت: 21:41

بسم الله الرحمن الرحیم با تاخیر یک ثانیه به خودم جنبیدم... دست نیلو رو گرفتم و سراسیمه گفتم : بدو نیلو وقت کمه ..بدو  شروع کردیم به دوییدن  نیلو_کجا می ریم ستایش؟  من_باید به سعید اینا بگیم تو باید  با ارمغان برگردی ... نیلو_ تو چی؟  من_نمیدونم ... من یه کاریش میکنم  در حالی که نفس نفس میزدیم به ارمغان و سعید رسیدیم ... جفتشون با تعجب داشتن بهمون نگاه میکردن ... سراسیمه گفتم: ارمغان سریع با نیلو ا پست بیست وششم رمان قدرت دریای من |azadeh97...ادامه مطلب
ما را در سایت پست بیست وششم رمان قدرت دریای من |azadeh97 دنبال می کنید

برچسب : چهلم,قدرت,دریای, نویسنده : ghodratedaryayeman بازدید : 424 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 8:36

بعد از چند ثانیه نگاهشو از چشمام گرفت و به جدول دوخت ...به اینکه فقط یه خونه مونده..دستمو گرفت به سمت خودش کشید که بیام پایین ... روبروش ایستادم... گره اخماشو بیشتر کرد نگاه مشکی براقشو بین دو تا چشمام چرخوند.. با لحن متحکمی گفت:خیلی سوال میپرسی خانوم کوچولو...راه بیفت ! نگاهم سرکش شد...من نمی خواستم تو نگاه این مرد خانوم کوچولو تلقی بشم، علت این سکوت هرچی که بود به چشمای من و نگاه پر از حرفش مربو پست بیست وششم رمان قدرت دریای من |azadeh97...ادامه مطلب
ما را در سایت پست بیست وششم رمان قدرت دریای من |azadeh97 دنبال می کنید

برچسب : رمان,قدرت,دریای, نویسنده : ghodratedaryayeman بازدید : 7425 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 8:36

#پست_32 به نام خدا نگاهم و زودتر از چشماش گرفتم ..وقتی خودش نمیخواد حرفی بزنه چرا باید با نگاهم منتظر میموندم. استاد سمایی گفت : حالا که این بنده خداهارو تا این جا کشوندین  بذارین یکم بزنن ماهم فیض ببریم..  با رضایت رفتیم کنار بچه های دیگه نشستیم .. من رفتم کنار سعید نشستم ارمغان توله ام  از خدا خواسته به بهونه ی اینکه پیش من باشه اومد کنارم تا بیشتر نزدیک سعید باشه ..البته سعید رو صندلی نشسته بود پست بیست وششم رمان قدرت دریای من |azadeh97...ادامه مطلب
ما را در سایت پست بیست وششم رمان قدرت دریای من |azadeh97 دنبال می کنید

برچسب : دریای, نویسنده : ghodratedaryayeman بازدید : 1637 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1396 ساعت: 13:39

قـــــدرتـ دریـــــایـ مــــــنـ, [۲۷.۰۸.۱۷ ۲۱:۰۳]1ستایش*قلب...همین واژه ی سه حرفی ...خودشو محکم به قفسه ی سینم میکوبید .. دیگه هیچ قدرتی نمیتونست این صدارو ساکت کنه ...نکنه بشنوه خیلی نزدیکه بهم...نگاش کردم....اهورا...اولین آغوش خشونت بار زندگی من... چشمای سرد و ویرانگر..  قامت بلند واسه ی مخفی کردن جسه ی ظریفم .. دستایی که مثل حصار دورم میپیچید...ظالم ترین استادم ...قوی ترین دوستم..آشنا ترین غری پست بیست وششم رمان قدرت دریای من |azadeh97...ادامه مطلب
ما را در سایت پست بیست وششم رمان قدرت دریای من |azadeh97 دنبال می کنید

برچسب : هشتم,قدرت,دریای, نویسنده : ghodratedaryayeman بازدید : 303 تاريخ : سه شنبه 7 شهريور 1396 ساعت: 14:52